گزیده ی اشعار استاد فریدون مشیری

برای کودکی که نماند و نیلوفر ها

در مرگ او ناقوس زدند

کودک زیبا ی زرین موی صبح

شیر می نوشد ز پستان سحر

تا نگین ماه را آرد به چنگ

می کشد از سینه ی گهواره سر

 

شعله ی رنگین کمان آفتاب

در غبار ابر ها افتاده است

کودک بازی پرست زندگی

دل بدین رویا ی شیرین داده است

 

باغ را غوغای گنجشکان مست

نرم نرمک بر می انگیزد ز خواب

تاک مست از باده ی باران شب

می سپارد تن به دست آفتاب

 

کودک همسایه خندان روی بام

دختران لاله خندان روی دشت

جوجگان کبک خندان روی کوه

کودک من لخته ای خون روی طشت!

 

باد عطر غم پراکند و گذشت

مرغ بوی خون شنید و پر گرفت

آسمان و باغ و کوه و دشت را

نعره ی ناقوس نیلوفر گرفت

 

روح من از درد چون ابر بهار

عقده های اشک حسرت باز کرد

روح او چون آرزو های محال

روی بال ابر ها پرواز کرد!

+نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت19:50توسط پانیذ | |

 

اگر ماه بودم به هر جا که بودم

سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

 

اگر ماه بودی به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هر جا که بودم

مرا می شکستی!مرا می شکستی!

+نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت13:17توسط پانیذ | |